چه خوبه که زمان میگذره...
خدایا شکرت
رو نیمکت پارک نشسته بود و به پسر بچه ای نگاه می کرد که نمی تونست بادبادک هوا کنه... هر چی نخ رو باز می کرد و با سرعت می دویید بادبادک بالا نمی رفت که نمی رفت...پسر بچه دیگه نفسش بند اومده بود... ولی همینطور ادامه می داد...
چشماش به تلاش و خستگی پسر بچه بود که رو کرد به من و گفت : تو از باختن می ترسی؟!
گفتم همه می ترسن... ولی من دیگه ترسم ریخته... با چشماش ازم پرسید چرا؟
یه پوزخند زدم و گفتم بعضی بازی ها دو سر باخته... قبل از شروع شدن می دونی دیر یا زود می بازی... واسه همینم هست که بدون ترس از باخت فقط از بازی لذت می بری...
با تعجب گفت فقط یه دیوونه می تونه وارد بازی بشه که می دونه دو سر باخته... من که خیلی وقته دیگه هیچ بازی رو شروع نمی کنم... می دونی باختن خیلی عذاب آوره ...
گفتم آره... ولی عذاب اصلی جایی هست که روز به روز موهای سفیدت بیشتر بشه و هنوز معنی زندگی رو درک نکرده باشی...
بهم گفت معنی زندگی چیه که همش میگی ؟ بگو منم بدونم...
تو چشماش زل زدم و گفتم " زندگی یعنی اینکه کاری که می خوایم رو انجام بدیم...حتی اگر به چیزی که می خوایم نرسیم...یعنی همین تلاش کردنا بدون اینکه به نتیجه ش فکر کنیم ..."
دیگه هیچ جمله ای بینمون رد و بدل نشد... نشستیم و پسر بچه ای رو نگاه کردیم که داشت زندگی می کرد...
#حسین_حائریان
+ منِ دیوونه...
پیتزا خریدم انقد بدمزه بود
و نوشابه ام رو اون خورد
و رفتن برام نوشابه خریدن از مغازه سر کوچه
و نوشابه گرم بود
و خودشون دعواشون شد سر پیتزا
و بقیه هم رفتن پیتزا خریدن
و من فقط این جمله رو در دل تکرار میکردم که خدایا منو بُکُش :||||||||||
+ یادم باشه دیگه قهر نکنم که بدتره :|
از سیزده فروردین دیگه بیرون نرفتم ینی تا دم در خونمون هم نرفتم
حسِ زندانی هایِ زندان زاویرا رو دارم
حالم بهم میخوره از در و دیوار
هیشکی نیست باهاش برم بیرون
:(
نشستم سریال پایتخت رو دیدم و در جا تبخال زدم
ینی ویروس الاف تر از این تو دنیا نیس :|
و البته آدم جَوگیر و هیجانی تر از من نیز هم :|
تا برسم به اتاقی که توش درس میخونم صدتا فیلتر باید رد کنم از حمله
غذا اند گلاب به روتون
چک کردن گوشی (شده در حد دو دیقه هم باید چک بشه)
چک کردن همین وبلاگ
دست آخر هم آب میخورم و میام
ینی وقتی میرسم میگم آخیش خداروشکر
+انقد فشار رومِه:D
+ایشالا یه روز این وابستگی به گوشی رو کم میکنم البته خیلی کم شده خَیییییلی
در کانالی تلگرامی آورده اند که : روی اتوبوسِ بازیکن های تیم فوتبال آلمان نوشته شده
" Best Never Rest"
+ بعدا که به خودم اومدم فهمیدم حدود دو سه دیقه ای هست که زل زدم به سقف و دارم این جمله رو با خودم مطابقت میدم و اینکه چقدر از عمر من به استراحت گذشت و میره هعییی
و نتیجه اینکه بازم جَوگیر شدم و در راستایِ بهترین شدنَم ساعت 6 صبح بیدار شدم و درس خوندم :D
تا باشَد از این دست جَوگیری ها.... الهی آمین