ماوا

۱۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است



چه خوبه که زمان میگذره...

خدایا شکرت


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۱۰
جیک جیکی

بچه که بودیم نصف هم بازی هامون پسر بودن و بلکه هم بیشتر!
نمیدونم چه فعل و انفعالاتی درونِ مون رخ داد که وقتی -فک کنم- کلاس چهارم ابتدایی بودیم دو به دو جفت شدیم :||||
بله ینی هرکس میگفت میخواد با کی ازدواج کنه. فقط همین :|


بزرگتر و بزرگتر شدیم
به طور خیلی اتفاقی، یارِ من ( :D) شد همسایه مون.

امروز حدود ساعت 11 ظهر، در زدن، مامانم در رو باز کرد و گفت: همسایه بود، دعوت شدیم برای جشن عقد پسرشون.

بهتر این بود که در این لحظه  آه از نهاد من بلند میشد ولی خب آنچنان قهقهه ای زدم که ...

+ اگه من در کشور هند به دنیا میومدم فردا شب سر سفره عقد ، دقیقا قبل از سومین بله گفتن عروس خودمو میرسوندم و میگفتم: اُه راجو ولی تو به من قول داده بودی و تمام سفره عقد رو میریختم به هم و اخرش هم گریه میکردم :D

+ کی گفته تو هند هم سه بار بله میگن:/
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۹
جیک جیکی

میگن آدم به زندگی در باتلاق هم عادت میکنه حتی!!! حالا چجوری؟ اینجوری...

شما تصور بفرمایید که منزلتون دارای یک حیاط بزرگ بوده باشدیو ( :| ) و تصمیم گرفته شود که در همین حیاط یک ساختمان دیگری بنا بشود،
 صدای انواع و اقسام ماشین آلات مث لودر  و صدای خوشایندِ داد و فریادِ کارگرانِ عزیز یک طرف و شما - که تصمیم گرفتی در همچین اوضاعی درس بخونی و با کتابخونه رفتن هم سازگار نیستی- هم یک طرف دیگر!

خب روزهای اول برنامه رو طوری میچینی که اولویت هات رو بذاری اون ساعت هایی که آرامش هست بخونی

ولی رفته رفته پس از یکی دو ماه  به خودت میای میبینی بله عادت کردی به این وضعیت، اونم چه عادتی :D

امروز که داشتم درس میخوندم یکی از کارگرا اومده بود و چون همکاراش نیومده بودن و تنهایی کار میکرد  آرامشه بود

ییهو یکی از همکاراش اومد و طبق معمول با صدای بلند  به هم سلام گفتن. اینجوری :سلاااااااام 


من یه لبخند کشدار زدم و آروم گفتم سلام و با خودم گفتم آخیش اومدین! چقد همه جا ساکت بود و با صدای بلند شروع کردم درس خوندن :|

+  طوری شدم که وقتی هستن احساس میکنم اینا هم دارن همزمان با من تلاش میکنن و خوشحالم :|

+ چی گفتین ؟ آفتاب پرست هم اینجوری رنگ عوض نمیکنه ؟ بله در جریانم :D:D:D:D



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۵۸
جیک جیکی


رو نیمکت پارک نشسته بود و به پسر بچه ای نگاه می کرد که نمی تونست بادبادک هوا کنه... هر چی نخ رو باز می کرد و با سرعت می دویید بادبادک بالا نمی رفت که نمی رفت...پسر بچه دیگه نفسش بند اومده بود... ولی همینطور ادامه می داد...

چشماش به تلاش و خستگی پسر بچه بود که رو کرد به من و گفت : تو از باختن می ترسی؟!

گفتم همه می ترسن...  ولی من دیگه ترسم ریخته... با چشماش ازم پرسید چرا؟ 

یه پوزخند زدم و گفتم بعضی بازی ها دو سر باخته...  قبل از شروع شدن می دونی دیر یا زود می بازی... واسه همینم هست که بدون ترس از باخت فقط از بازی لذت می بری... 

با تعجب گفت فقط یه دیوونه می تونه وارد بازی بشه که می دونه دو سر باخته... من که خیلی وقته دیگه هیچ بازی رو شروع نمی کنم... می دونی باختن خیلی عذاب آوره ...

گفتم آره...  ولی عذاب اصلی جایی هست که روز به روز موهای سفیدت بیشتر بشه و هنوز معنی زندگی رو درک نکرده باشی... 

بهم گفت معنی زندگی چیه که همش میگی ؟ بگو منم بدونم... 

تو چشماش زل زدم و گفتم " زندگی یعنی اینکه کاری که می خوایم رو انجام بدیم...حتی اگر به چیزی که می خوایم نرسیم...یعنی همین تلاش کردنا بدون اینکه به نتیجه ش فکر کنیم ..."

دیگه هیچ جمله ای بینمون رد و بدل نشد...  نشستیم و پسر بچه ای رو نگاه کردیم که داشت زندگی می کرد...

#حسین_حائریان 


+ منِ دیوونه...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۷
جیک جیکی

پیتزا خریدم انقد بدمزه بود 


و نوشابه ام رو اون خورد

و رفتن برام نوشابه خریدن از مغازه سر کوچه


و نوشابه گرم بود


و  خودشون دعواشون شد سر پیتزا


و بقیه هم رفتن پیتزا خریدن


و من فقط این جمله رو در دل تکرار میکردم که خدایا منو بُکُش :||||||||||



+ یادم باشه دیگه قهر نکنم که بدتره :|



۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۳۲
جیک جیکی


با بی رحمی تمام باقی مونده غذا  رو ریختم سطل آشغال که کسی نخوره


+آره این منم


+نه یادم نمیره همونطوری که 6 سال پیش رو یادم نرفت
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۲۳
جیک جیکی

از سیزده فروردین دیگه بیرون نرفتم ینی تا دم در خونمون هم نرفتم

حسِ زندانی هایِ زندان زاویرا رو دارم


حالم بهم میخوره از در و دیوار


هیشکی نیست باهاش برم بیرون


:(




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۴۴
جیک جیکی



نشستم سریال پایتخت رو دیدم و در جا تبخال زدم 

ینی ویروس الاف تر از این تو دنیا نیس :|

 و البته آدم جَوگیر و هیجانی تر از من نیز هم  :|





۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۲
جیک جیکی

تا برسم به اتاقی که توش درس میخونم صدتا فیلتر باید رد کنم از حمله

غذا اند گلاب به روتون

چک کردن گوشی (شده در حد دو دیقه هم باید چک بشه)

چک کردن همین وبلاگ 

دست آخر هم آب میخورم و میام


ینی وقتی میرسم میگم آخیش خداروشکر


+انقد فشار رومِه:D


+ایشالا یه روز این وابستگی به گوشی رو کم میکنم البته خیلی کم شده خَیییییلی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۲۵
جیک جیکی



در کانالی تلگرامی آورده اند که : روی اتوبوسِ بازیکن های تیم فوتبال آلمان نوشته شده 

" Best Never Rest"

+ بعدا که به خودم اومدم فهمیدم حدود دو سه دیقه ای هست که زل زدم به سقف و دارم این جمله رو با خودم مطابقت میدم و اینکه چقدر از عمر من به استراحت گذشت و میره هعییی


و نتیجه اینکه بازم جَوگیر شدم و در راستایِ بهترین شدنَم ساعت 6 صبح بیدار شدم و درس خوندم :D


تا باشَد از این دست جَوگیری ها.... الهی آمین






۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۵۸
جیک جیکی